- شناسه خبر : 16137
خانم تاج، احمدرضا و یک روز مرتعداری «پشمچینی جوشقانقالی کاشان»
خانوادهی هستند، از خانواده بزرگ دو هزار خانواری مرتعداران کاشانی، با روزمرگیهای یکسان، چالشها و فرصتهای که مابینشان فراگیرست.
در ایام خاصی از سال، ابتدای تابستان با طبعی ات از طبیعت، به یاد پدران مرتعدارشان دورهم جمع میشوند، و مادر، اگر در قید حیات باشند، یادگاری از این خانواده، او را چونان شمعی، حلقهوار احاطه میکنند. و بزم خالصانهشان را رونق میبخشند.
دیگر پیر شده است. نمیتواند به قول خودش «در رو و تو کند»، یکجا مینشیند و مدیریت میکند، همه را زیر نظر. دارد، ولی وظیفه اصلی این مراسم به گردن اوست، تهیهی شیرینی پذیرایی، و پخت حلوای آنچنانی و خوشطعم.
«احمدرضا» و «محمدرضا» ، دوبرادرند؛
بار اصلی بدوش احمدرضاست، میگوید سالهاست این وظیفه را بدوش میکشد. «وظيفهیست که اخلاقاً، پدر بر دوششان گذاشته است».
امسال، عرفان آزمون دارد، نمیتوانم در این مراسم سنتی شرکت کنم، غریب ده سال است هرسال، به هر طریقی بوده، مشارکت کردهام.
هرسال، چند روز قبل از مراسم، احمدرضا تماس میگیرد، با آن لهجهی شیرین جوشقانی قالیاش؛ «مهندس، لطفاً قدمی بر سر چشم ما بگذارید، منت بگذارید و ما را خوشحال کنید، تشریف بیاورید خوشحال میشویم».
نمیتوانم،
نه بگویم،
اصلا نمیتوانم!
احمدرضا میداند و خانوادهاش هم میدانند، گیاهخوارم و گوشتخواری نمیکنم، ولی به احترام دعوتشان، دستها و صورت آفتاب خوردهشان،
نمیتوانم که، نه بگویم.
میگویم: احمدرضا امسال هزینهها خیلی بالاست، سنگین است، گرانیست؛ پذیرایی از این همه میهمان سختست، بیخیال شوید.
با زبان پاک و بیآلایش چوپانیش میگوید: «طوری نیست، باید بشود دیگر»
خانوادهی منسجمی هستند. اعضای خانواده از همه جا در این ایام دور هم جمع میشوند، خواهران، دو برادر را حمایت میکنند و تنها نمیگذارند.
به راستی لذتی در دنیا بالاتر از این هست، حمایت خواهرها و برادرها از همدیگر. عمومأ مرتعدارانمان دارای خانوادهی این چنینیاند، منسجم، پویا،
پرتلاش و مهربان
و کم توقع.
از کاشان، اصفهان، شاهینشهر، میمه و خود جوشقان قالی،
همهشان آمدهاند،
اینجا، مرتع «راونج».
تمام خانواده.
در پس چهرهی «خانمتاج»، مادر خانواده غمی نهان، نهفتهست،
اینرا میشود از چین و چروکهای پیشانیش نیز دریافت.
وارد گفتگو که میشوی، از غم فراق فرزند آزادهاش میگوید،
از سختیهای که این پیرمرد و پیرزن چگونه سالیان سال، همچون سوهان، نوازششان داده و صیقل خوردهشان کرده.
میگوید: «در تمام طول شش سالی که فرزندش اسیر جنگی بوده، از مرتع راونج تا روستا، بسیار شده که با پای پیاده رفته، تا مگر خبرهای خوبی از فرزندش بشنود.
ولی هربار، نشده که بشود،
متأسفانه هربار، با دستان خالی برگشته، و انیس و مونسان شده،
«صدای زنگ گوسفندان
و غروبهای غمگین بیابانی «مرتع راونج جوشقانقالی»
دلمشغولیهای ناتمام از غم و اندوه.
از چند روز قبلتر، که گوسفندان را شستهاند و برای پشمچینی آماده کردهاند، خانواده نیز دارند، آماده میشوند.
چوپانان هممرتعی و مراتع همسایه،
هم میآیند.
تا این سنت حسنه را پاس دارند.
همه باهم.
برای گذران آخرین روزهای بهاری.
اما ستون احیا و زنده نگهداشتن این سنت حسنه در جوشقانقالی؛ از شهرهای دیرینه و قدیمی شهرستان کاشان، با خانواده احمدرضا و محمدرضاست.
علیرغم اینکه هیچگاه، شکَر در رژیم غذاییم جایگاهی ندارد، و مصرف نمیکنم، ولی گفتهام سالی یکبار از حلوای «خانم تاج»،
نمیشود که نخورد،
نمیشود که گذشت،
باور بفرمایید نمیشود که گذشت،
شماهم جای من بودید،
همین کار را میکردید.
مرتعداری در ایران مرکزی،
در سالهای اخیر بسیار سخت شده،
مراتعمان دچار خشکسالیشده،
آب به شدت در چشمهساران کم و یا نایاب شده،
باید دامها تغذیه کمکی بشوند،
اگر کارگر گله نباشد، و کمک کارت نباشند،
که دیگر هیچ،
اگر هم «چوپان کمکی» گیرت بیایید،
خداتومان هزینهاشست.
به اضافهی هزینههای صبحانه، نهار، شام، لباس کفش و شارژ موبایل نیز بر گردنت است.
البته، آنها هم حق دارند.
از کلهی سحر و خروسخان صبح تا بوق سگ شب، باید، یک فوت در این کوهساران، قدم بزنید، راه بروید،
پابهپای گله، بزها و گوسفندان،
یک چشمت باید به خطرات گرگ و حیوانات وحشی باشد،
یک چشمت به گله،
یک چشم دیگرت به خطرات سقوط از ارتفاع و دیگری به آفتاب سوختگی و البته، گاهیهم، رقابتهای بر سر چرای علوفهی مراتع، با چوپانان گرفتار خشکسالی و بی آبی، یا درگیر دعوهای سگهای گله.
حالا که دیگر این دوستان رسانهی و زیست محیطی ما وجود «پلنگ» را در منطقهی حفاظت شده برزک- قمصر کاشان منتشر کردند، شاید ترس در ضمیرناخوادگاه مرتعداران زیادتر شده باشد.
هرچند ایشان خوب میدانند حیات وحش، چیزی نیست که به مقابله با انسان برآید،
که، طبیعت، خودش خودش را مدیریت میکند. آنهم به بهترین شکل ممکنه.
از موضوع دورتان نکنم،
سال گذشته به لطف همین سفرههای چندین و چند ساله احمدرضا و دعوت از مسؤلین استانی و شهرستانی، مقداری خوراک دام با حمایت وزیر وقت کاشانی جهاد کشاورزی، توسط شرکت تعاونی مرتعداران، مابین مرتعداران، توزیع شد.
مقدارش کم بود، و قطعاً کفافشان را نمیدهد، ولی با خشکسالی که کمر هر مرتعداری شکسته میشود، باعث، قدری آسودگی خیالشان شد.
برگردیم به خانواده احمدرضا و خانم تاجمان؛
پشمچینی، مراسم سنتیست در جوشقان قالی، که هرساله ابتدای تابستان با تابعيت از طبیعت، جمعهی اجرا میشود.
چرا که باید گوسفندان، پشمشان، چیده شود تا با خیال راحت گرمای تابستان را تحمل کنند. آنها هم نمیتوانند این گرمای لعنتی را تحمل کنند.
ای کاش «اخوان ثالث» شعری هم در رثای «تابستان» میسرود: مثل
«زمستانست،
و سرها در گریبان است» .
البته سهراب سپهریمان، دادمان را از تابستان گرفته:
«ظهر تابستان است،
سایهها میدانند که چه تابستانی است! ».
ولی اگر از دل ما بپرسی کمش است، این تابستان تیر و مرداد دشت کاشان، هرچه دلتان خواست میتوانید نثارش کنید، حتی از آن فحشهای کوچه بازاری.
برگردیم به خودمان،
اگر آبی و یا برکهای آن نزدیکیها باشد،
چند روز قبلتر، شستن دامها شروع میشود،
اگر هم چشمهی یا برکه آبی پیدا نشود،
که دیگر وامصیبتاست.
ابزار پشمچینیمان، خیلی قدیمی و ساده است، تکنولوژی در این بخش هنوز به کمک مرتعداران نیامده،
حداقل در خدمت مرتعداران کاشانی نیامده.
همین چند روز قبل خبری از تکنولوژی ژاپنی در بخش دامداری میخواندم، یک داروئی اختراع کردهاند این چشم بادامهای که با تزریق به گوسفندان، به آسانی بیرون آوردن لباس در ما انسانها، پشمشان از تنشان درآورده میشود.
نمیدانیم، بر سر آن زبان بستهها چه میآید، درد میکشند یا خیر؟
حتی نمیدانیم بر سر ما انسانها، بعداُ چه خواهد آمد؟
در اثر مصرف گوشتشان؟
بههرترتیب، اینکه فعلاً، این زبان بستهها از درد تیغ و زخمیشدن و له شدن گوشتشان در زیر «دو تیغ»، درامان میمانند،
این خوب است،
به نظرتان نیست؟
هرسال از دور و اطراف افراد خاصی هم برای کمک به خانوادهی احمدرضا میآیند، از روستای آذران، نصرآباد و حتی قم، این میهمان آخریمان که از قم میآید دیگر خیلی نوبرست، پیرمردیست بشاش و گشادهروی، که اگر از ایشان خواهشی کنی آوازی بخواند، دفعتاً گوش میدهد، آواز زیبایی دارد و در دستگاه «شور آواز دشتی» ، چند بیتی برایت به رسم آوازخوانی روستایی، مراسم پشمچینی سنتی جوشقان را، رونق میبخشد.
شاید باورتان نشود که یک زندگی چوپانی و مرتعداری چقدر سخت است،
فقط کافی است، چند ساعتی نتوانی مثلأ آب برای دامتان فراهم کنید، همچون پدری که شرمندهی بچههایش میشود، یک چوپان شرمنده دامهایش میشود. احساس تکلیف از مهمترین خصلتهای انسانی یک چوپانست.
در کنار آغل، با مصالح بومی، دیواریست قدیمی، از جنس سنگ و گل، خاک این منطقه به قرمزی میگراید.
دیوار، رنگ قرمزی زیبای بخود گرفته است، چند نفر اطراف گله حلقهوار، روی زمین مینشینند.
دو سه نفری آن وسط، پاهای گوسفندان را میگیرند و میآورند خدمت آقایان قیچی به دست،
به آن قیچی بزرگ، «دوکارد» میگویند.
هیبت وحشتناکی دارد این دوکارد، آدمهای امروزه خیلی خیلی که قیچی بدست بگیرند قیچیهای اسباببازی شکلیست که برای برش نان یا مرغ در آشپزخانه استفاده میکنند.
ولی این دوکارد، رنگ از رخساره آدمیزاد میبرد، بالخصوص، وقتی بالای سر چوپانی برسی، که دارد تیزش میکند.
وقتی که همهی تیغهاش نمایان میشود،
وقتی که تمام تیغش در پشمهای گوسفند، پنهان نشده، گم نشده، هیبتش خاصست.
آن وقتست که میگوئیم،
بیچاره گوسفندان.
شاید در وهله اول به نظرتان خندهدار بیایید، «گوسفندی که با پاهایش، کشانکشان به طرف چوپان پشمچین کشیده میشود،»
شاید که نه،
ولی اگر از گوسفند بیچاره بپرسید،
قطعاً نظرش با شما متفاوت خواهد بود. خندهدار که نیست،
تازه وحشتناک نیز هست.
پیرمردی هم آن وسط، هرازچندگاهی با چوبدستیاش، باید گوسفندان را حرکت دهد تا روی هم نیافتند
تا خفه نشوند.
هر گوسفندی که فارغ از پشمش شد، با سرعتی همچون برق، از مهلکهی پشمچینی، فرار میکند.
چُنانکه گوئی، گرگ به دنبالشان افتاده.
اما لحظات آینده، ماجرا تغییر خواهد کرد، با خنکای بدن، حیوان نفس راحتی خواهد کشید و قطعاً، خانواده احمدرضا و چوپانان پشمچین را با دعای خیرشان بدرقه خواهندکرد.
شاید در این مراسم سنتی افزون بر دویست نفری، دور و بَر این خانواده پرسه بزنند و میهمانشان باشند. از دولتیها، از چوپانان، از محلهای کامو، جوشقانقالی و آذران، گرفته تا مدیران شرکتهای تعاونی استانی و شهرستانی، خبرنگاران و عکاسان،
صبحانه مفصل است از دل و جگر گوسفندانی که احمدرضا میکُشد، تا نهاری که صفایی در وصف نایید. گوشت گوسفند ذبح شده را در داخل دیگی میاندازند و چند ساعت بعد، سینیهای حاوی کاسههای گوشت و آبگوشت روی دستان خانوادهی احمدرضا، مرتعدار کاشانیست.
اما مادرشان، را نمیتوانم نگوییم.
مسؤلیت تقسیم حلوای خوشمزه جوشقانیش را خودش، به دوش میکشد،
سالهاست خودش میپزد،
خودش میچشد،
خودش مابین میهمانان توزیع میکند،
حلوای خانمتاج در بشقابهای استیل،
ریخته میشود،
یک پشت قاشقی هم، آن آخر،
روی حلواها که بکشی، و باعث شوی روغنش نمایان شود،
که دیگر هیچ،
رنگ و لعاب مثال زدنیاش،
رخ مینمایاند،
دیگر اصلاً نمیشود،
از او گذاشت و گذشت،
حتی همانطور که پیشتر گفتم، اگر خام و یا گیاهخوار هم که باشید،
ناخنکی باید بزنید.
متأسفانه حوالی ظهر، تابش خورشید مستقیمتر میشود،
و این داد و امان از میهمان و میزبانان میگیرد،
مرتعداران و احمدرضا، که برایش عادیست. میهمانان اما خیر!
چوپان که باشی،
دوست و یار لحظه به لحظهات،
میشود همین آفتاب سوزان،
نشانیاش، همین آفتاب سوختگی شدید چوپانان و مرتعداران شهرمانست.
برایمان گوشت، پنیر، ماست و دوغ تولید میکنند، ولی خودشان در آفتابسوزان دشت کاشان، میسوزند و میسازند.
بخشی از فصل چرایشان را درگیر مشکلات ادارات دولتی همچون منابع طبیعی، جهادکشاورزی و ادارهی حفاظت از محیط زیست هستند.
بخشی را، درگیر خشکسالی و نبود آب، و بخشی در آن آخر وقتی محصولشان آمادهی عرضه به بازار مصرف است، دلالنماها.
ای کاش میشد دولت برای بخش خرید و فروش محصول نهاییشان کاری میکرد. مثلاً توسط شرکتهای تعاونی محصول آماده به بازار را میخرید، یا پول نقد میداد، و یا جو و علوفه، تا فشار بر مرتع و مراتعمان کاهش مییافت.
«دلالنما»، میآیند چک میدهند و خرید میکنند، و روبروی مرتعدار پاره جگرش را میبرند.
احمدرضا و محمدرضاها،
چون دل پاکی دارند،
چون همنشین نور و سبزهی مراتع هستند، اعتمادشان بالاست،
با همهَ حتی با نااهلان.
برخی مواقع در بین دلالان، نااهلانی هستند، که ماحصل یکسال تلاش شبانهروزی مرتعدار، این قشر آسیبپذیر جامعه را به طرفهالعینی، مثلأ میخرند و میبرند،
پارهکاغذهای که هيچگاه دستی به بهبود اوضاع مرتعدار نمیدهند.
چکهای شش ماهه، نه ماهه و یکساله میشود به قول آن رئیس دولت مهر و مهرورزی، پاره کاغذهای که تا آخر عمرشان جان و تن مرتعداران را میسوزانند و جریحهدار میکنند.
سالهاست، احمدرضاها و خانواده مرتعداران در این دشت، با تمام نامهربانیهای طبیعت و نامرادیهای برخی دولت مردان، دارند تولید میکنند.
و در کنار تولیدشان مهر میآفرینند،
صفا تولید میکنند،
و در کنار کارشان، هم دستگیری میکنند،
و هم بخشی از بار «فرهنگهای دین و سنت» را بدوش میکشند.
یعنی برای پاسداشت این فرهنگها، از دل و جان، مایه میگذارند و هزینه میدهند.
نمیدانم، مادر احمدرضا در قید حیات هست یا خیر؟
امسال این خیمه را سراپا نگهداشته شده است یا خیر؟
امیدوارم با نقشآفرینی ایشان، عمود خیمه احمدرضا، یکی از صدها مرتعدار کاشانی، هنوز و سالیان سال، پابرجا باشد.
روسری گلیمنگلی مادر احمدرضا، نشان از سالها تمدن در دشت کاشان و جوشقانقالی ست.
بستن روسری خانمتاج، در زیر چانه، با آن سنجاقک و زندگی در «مردخان»ی که سالهای سال بدون برق، گاز و آب در کنار مردان مرتعدارشان در این مرز و بوم به تولید، فکر کردند و جوانی و زندگیشان را گذاشتند، برایمان ارزشمند است و قابل احترام.
اميدواريم سایه سنگین مشکلات اقتصادی و خشکسالی نتواند کمر احمدرضا و محمدرضا را بگونهای خم کند که ایشان دیگر نتوانند، سنتهای حسنهی دینی و فرهنگیمان را اجرا نکنند.
اميدواريم سالیان سال لحظات زیبای، فرار گوسفند از دست پشمچین را، احمدرضا حس کند،
و لذتش را ببرد.
و ما را در حفظ و صیانت از فرهنگ اصیل بخشی از موطن دوست داشتنیمان، ایران یاری نماید.
هرچند احمدرضاها نمیتوانند به سلامتی خود برسند، حتی به سلامت دهان و دندانهای خودشان، ولی مصرند هرساله هزینهی زیادی بدهند تا جمعی دورهم جمع شوند و سنتی زنده بماند.
این یعنی:
از جان گذشتی،
جاننثاری.
عباس زرین قلم
تیر 8, 1401
از دیدگاه من که هیچ یاده ایی از این رویداد نداشتم بسیار بالنده بود. گویی خودم مهمان این آیین بوده و کارآزمایی کرده ام. نکته دل آزار، مفعولان این رویداد بودند که شوربختانه بخاطر تامین نیازها باز هم مورد تاخت و تاز آدمی قرار گرفته بودند. گوسفندان را میگویم، همانها که در خود این آیین هم، گوشتشان سیر کن شکم میهمانان بوده است. و اشاره پنهان و نغز نویسنده به تهیدستی میزبان! بله تهیدستی! نداری هم در اقتصاد هم در فرهنگ با آنکه این آیین با اطعمه ایی بسیار فاخر از گوشت و جگر گوسفندان برگزار میشد ولی دندانهای نابسامان میزبان یک پارادوکس تلخ را پدید آورده بود و ضرب المثلی که میگوید آنچه به خانه رواست به مسجد حرام. با سپاس زرین قلم