نیلوفری در مرداب کویر

امیر عباس مهندس

درهفته جاری مراسمی برای نکوداشت سال‌ها خدمت جناب مهندس سیف‌اله امینیان در تهران برگزار شد. نوشته زیر شاید ادای دینی به این شخصیت فرهنگی باشد.

بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر

که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند

من نمی‌خواهم بدانم فتوت و مردانگی چگونه تعریف می‌شود ابدن هم اصرار ندارم مصداقی برای مردمی بودن نشان بدهم.‌ مدتی است مثل معدن‌چیان زغال سنگ در روستای بوریناژ بلژیک هستم. زمانی‌که ونسان ون‌گوگ قبل از نقاش شدنش برای تبلیغ به میان آن‌ها رفت بعد از آشنایی با آن‌ها، و نحوه‌ی زیست‌شان، زندگی‌اش را از کلیسا برید و در کنار معدن‌چیان، با آن‌ها نشست و برخاست‌، مثل آن‌ها خورد و خوابید.

همراه زن و بچه‌ معدن‌چیان در پسمانده‌های معدن، زغال سنگ جمع می‌کرد، زندگی مرفه که کلیسا برایش تدارک دیده بود را رها کرده وسایلش را به معدن‌چیان بخشید و در کلبه‌ای محقر به روی کاه می‌خوابید و…. کلیسا چنین که دید به علت رعایت نکردن شان و جایگاه کلیسا وی را از مقام کشیشی خلع و مبلغی دیگر را جایگزین ون‌گوگ کرد. اما روستاییان دیگر هیچ کشیشی را نپذیرفتند و مدت‌ها می‌گفتند زمانی خود عیسی مسیح در کنار ما بود و با ما زندگی کرد.

در این زمانه‌ی پر های و هوی آدم‌هایی هستند بی‌ادعا و زلال. بودن‌شان وزن زمین را سنگین‌تر کرده و زندگی را در این عرصه‌ و عصر چکنم و چه‌کنیم قابل تحمل‌تر می‌کند.  این‌ نان هم‌چون نیلوفرهایی در مرداب بوده و بی‌شک وارثان زیبایی هستند که صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را که دگر مادر گیتی چو ایشان فرزند بزاید. 

من شخصا بارها خدا را شکر کرده‌ام در زمانه‌ای زندگی کرده و می‌کنم که می‌توانم پوریای ولی‌هایی را از نزدیک ببینم. برایم مسجل شده که بعضی‌ها مصداق بارز دریا هستند.بعضی مواقع صفت‌های مکرر بیان حقیقت نمی‌شود گاهی یک یاد و خاطره می‌تواند بیان حجت و منظور باشد.

 در دهه‌ی  شصت و هفتاد زمانی‌که اکثر هنرمندان از نحوه نگرش و برخورد اداره‌ها و دستگاه‌های متولی امر فرهنگ و هنر گلایه و فغان داشتند، مهندس سیف‌اله امینیان کارمند و یا حتا مدیر مجموعه‌ای نظارتی بودند. یکی از هنرمندان کاشان به صورت هفتگی اثری را برای ایشان می‌آورد  و جناب مهندس بعد از تعریف از کار وی مبلغی را بابت اثر  می‌دادند. روزی یکی از بزرگواران که خدا رحمتش کند به آقای مهندس گفت این کارها این‌قدر خوب نیست ضمن این‌که این مبلغ هم نمی‌ارزد. یعنی چه هر هفته این آقا کارش را تکرار می‌کند.  شما هم که این نقاشی و یا عکس‌هابه کارتان نمی‌آید. 

مهندس امینیان ابتدا تا آن‌جایی که می‌شد با سکوت و تامل نگاه کردند نگاه کردند و بعد گفتند: متوجه نیستی؟ او به امید می‌آید خوب است کسی را ناامید کنی؟ هنرمند را در این‌جا چه کسی تحویل می‌گیرد؟ اصلن این‌ها عکس و نقاشی‌شان را کجا ببرند؟ درست گفتی این کارها را می‌خواهم چکار؟ اما فکر نکرده‌ای او زن و بچه دارد؟ و….

آن زمان به علت جوانی احساساتی بودم و کار تهیه و چاپ نشریه‌ای را می‌کردم. بدون خداحافظی از اداره بیرون آمدم. اگر چنان شتابزده و بی‌ادبانه جدا شدم بیشتر به دلیل چیزی بود که از پشت چشم‌هایم فشار می‌آورد و به دنبال باز کردن راهی بود. شاید چیز ساده‌ای بود و گریه کردن نداشت، اما گاهی احتیاج به سنگ نیست تلنگری شیشه‌ای را می‌شکند.  وقتی از اداره خارج شدم اشک‌هایم خیابان و پیاده‌رو نمی‌شناخت.


دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *