• شناسه خبر : 1854

نیم نگاهی به نمایش تاریخ مردم کوچه بازار فرانسه در قرن هجده:

اﻧﻘﻼﺏ، ﺟﻤﻬﻮﺭﻱ، ﻛﻮﺩﺗﺎ… ﺑﻮﺩﻥ ﻳﺎ ﻧﺒﻮﺩﻥ!

محمدرضا حیدری* _ برای این که بتوانیم درک بهتری از نمایش تاریخ مردم کوچه بازار فرانسه در قرن هجده داشته باشیم بد نیست نگاهی کوتاه به ویژگی آن دوران در فرانسه داشته باشیم. قرن هجده در فرانسه شاهد بروز اتفاقات عظیمی بوده است. در سال 1789 میلادی انقلاب کبیر مردم فرانسه رخ داد و دو تن از فرماندهان انقلابیون فرانسه با نام های دانتون و رویسپیر به سرکوب مخالفان داخلی پرداختند و از قتل و کشتار و غارت و هیچ شکنجه ای هم فروگذار نکردند. مختصات این دوره خاص، در دل مردم کوچه و بازار فرانسه آن چنان وحشتی ایجاد کرد که موج نارضایتی شکل گرفت و دست آخر به دستگیری و اعدام رویسپیر هم منجر شد اما این مختصات کشور را بسیار آشفته ساخت تا این که ناپلئون بناپارت با کودتایی سر برآورد و نام خود را به عنوان امپراتور فرانسه مطرح کرد. بناپارت با کودتا به مردم کوچه و بازار فرانسه ثبات نسبی ای را هدیه کرد. چیزی که مردم کوچه وبازار فرانسه تشنه آن بودند. ثبات! البته سرنوشت ناپلئون بناپارت بعد از شکست در نبرد معروف واترلو هم به فرار و مرگ در تنهایی این دیکتاتور تمامیت خواه پایان یافت. نظام پادشاهی در فرانسه با سلطنت لویی هجدهم قوام یافت و انقلابیون و انقلاب مردم کوچه وبازار فرانسه به آرشیو تاریخ سپرده شد اما پادشاهی، کودتا، جمهوری و تبادل و دست به دست شدن این سه مقوله همواره قرین زندگی قرن نوزده فرانسه ماند.

امشب فرصتی دست داد تا به اتفاق فرزندم از این نمایش دیدن کنیم. حضور او در کنارم باعث شد تا ترجمه آهنگ فرانسوی پایانی آن از شارل آزناوور، برایم ساده باشد و بیشتر در جریان فضای نمایش دوست قدیمی ام جناب مهدی رضایی قرار گیرم. وی در این نمایش با ایرانیزه تر کردن نمایشنامه پیام لاریان (که به نظرم در یکی از جشنواره های فجر اجرا هم داشته است) و نمایش صحنه هایی مملو از خشونت نمادین قصد دارد نشان دهد بی ثباتی های هر دگرگونی عمیق که نام انقلاب را یدک می کشد آنچنان مهیب است که خود زمینه ساز انقلاب های بعدی می شود. یاران هر انقلاب که اغلب در کسوت شکنجه گران قهار هر دگرگونی خود را به نمایش می گذارند آدم هایی عادی هستند، اما همین آدم های عادی می توانند به هر جنایتی دست بزنند، قطع عضو کنند، آدم بکشند و دست آخر هم زندگی ساده و صمیمی خود را با خانواده بگذرانند. این آدم ها می توانند برای رسیدن به اهداف والا حتی برادر خود را شکنجه کنند، اندامش را قطع کنند و حتی او را کشته و با به چاه انداختن سر به نیست کنند، تو گویی اصلا برادری وجود نداشته باشد کانون خانوادگی خود را تشکیل داده و فراموش کنند چه کرده اند.

انتخاب سالن یک مدرسه ابتدایی برای نمایش به عنوان نمادی از مکان های مخوف اما ساده ی انتخاب شده برای شکنجه، هر چند از هوشمندی کارگردان اثر حکایت دارد اما محدودیت های نور و اجرا صدمات جبران ناپذیری به تم نمایش و ساختار دراماتیک آن می زند. مشکلات نورپردازی و کم وکاستی صدای بازیگران در این اثر تحت الشعاع همین انتخاب و صدای فن کولر گازی بعضی اوقات هم نوایی تماشاچی با کار را دچار نقصان می کند که مهدی رضایی باید برای روزهای بعدی اجرایش تدبیری برای آن بیندیشد.

خیلی موافق نیستم که بازیگران واقعا کارشان را خوب انجام داده اند. فراز و نشیب های الگوی بازیگری آنان بیش از آن که دقیق و به واقع در راستای شخصیت پردازی پرسوناژها باشد تقلیدی یکدست و با ثبات از یک الگوواره بازیگری بدون اکسان گذاری و فاقد تناسب معنادار با تحریرهای روان شخصیتی اشخاص نمایش است. هرچند تلاش آنان برای نمایش شکل باسمه ای از کاراکترها، تاحدی از جانب تماشاچی عادی قابل پذیرش است و آنها را به عنوان اشخاص نمایش می پذیرند و با آنها هم همزادپنداری می کنند اما هنوز کار دارند تا از تیپ سازی فارغ و به درونی انگاری نقش بپردازند. آنها می توانند با اندکی انرژی بیشتر آن باشند که باید باشند. همه خوب بودند اما می توانستند بسیار بهتر باشند طوری که مو را بر اندام تماشاچیان خود، سیخ کنند! چیزی که در تابلو های قطع انگشت ماهیت واقعی ترس و وحشت و اضطراب را نشان می دهد. به بیان ساده تر برای هر کنشی یک کنش متقابل نمادین وجود دارد که زندگی اشخاص را می سازد. این ترکیب انرژیک از کنش ها و واکنش ها در نمایش مهدی رضایی قدری ساده و دم دستی بود که بیش از این به آن نمی پردازم.

حین نمایش از من پرسیده شد که به انگشتان بازیگران دقت کرده ای و مجال نبود فلسفه آن را برای مخاطبم بیان کنم. اما تمامی انگشتان بازجوها به انتخاب کارگردان سفیدتر از بخش کفین دست تنظیم شده بودند که می تواند تعابیر مختلفی برایش آورده شود. بازجوها می توانند فقط ابزار واره باشند تا انسان، آنها می توانند فاقد هماهنگی مغزی با بدن و صرفا وسایل مکانیکالی از اراده معطوف به قدرت باشند برای قتل و کشتار، انگشت واره هایی فاقد درک از رحم و انصاف وصرفا وسیله ای برای فرونشاندن عقده ها و کینه های مردم کوچه بازار فرانسه در خدمت صاحبان زر و زور و تزویر، آنها حتی می توانند اندام پیوند خورده از دیگران برای زندانیانی باشند که با قدرت همسو شده اند و خودشان به شکنجه گران سیستم تبدیل شده اند. کسانی که قبلا به هنگام سوژه گی قدرت حاکم، خود مورد آزار و شکنجه، قطع انگشت و ترمیم پزشکی واقع شده اند. انتخاب هر گزینه را به مخاطب این اثر می سپارم. اما می توانم ادعا کنم که تمام این شکنجه گران دست آخر در حسرت جوانی خود خواهند سوخت. این که چرا اینقدر ساده زندگی خود را باختند و از آن بهره ای نبردند. چیزی که در متن آهنگ پایانی خود را نشان داد. این ترجمه می تواند به متن شعر آهنگ نزدیک باشد:

“لذت های رام نشدنی بسیاری برای من اندوخته شده بود و چه بسیار رنج هایی که چشمان خیره ام حاضر به دیدن شان نبود. چنان سریع دویدم که زمان و جوانی سرانجام به پایان رسید. هرگز نایستادم تا بیندیشم زندگی اصلا در باره چه بود و هر گفتگویی را که اکنون می توانم به یاد بیاورم مرا در خود فرو می برد و دیگر هیچ! دیروز ماه آبی بود و هر روز برایمان چیز تازه ای به ارمغان می آورد، طوری از عمرم استفاده کردم که انگار عصای جادویی بود.
… هیچوقت چیزی فراتر از بیهودگی و پوچی ندیدم بازی عشق را با غرور و سرافرازی بازی کردم و هر شعله که ای افروختم، زود زود، خاموش شد. دوستانی که پیدا کردم به نظر می رسد همه به نوعی سرگردان شده اند و فقط من روی صحنه باقی مانده ام تا این نمایش نامه را تمام کنم. ترانه های زیادی درونم هست که خوانده نخواهد شد. طعم تلخ اشک را بر زبانم حس می کنم و مرا زمان تاوان پس دادن فرا رسیده است برای دیروزکه جوان بودم.”

اﻳﻦ ﻧﻤﺎﻳﺶ اﺭﺯﺵ ﺩﻳﺪﻥ ﻭ ﺗﻔﻜﺮ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺁﻥ ﺭا ﺩاﺭﺩ. ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣﻲ ﻛﻨم ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎﻳﺶ ﺑﻨﺸﻴﻨﻴﺪ ﻭ ﺑﻴﺶ اﺯ ﺩﻳﺪﻥ ﺑﻪ آنﭽﻪ ﻣﺮﻗﻮﻡ ﻛﺮﺩﻡ ﺑﻴﻨﺪﻳﺸﻴﺪ.

*ﺩاﻧﺸﺠﻮﻱ ﺩﻛﺘﺮاﻱ ﺧﻄ ﻣﺸﻲ ﮔﺬاﺭﻱ, ﺳﻳﺎﺳﺘﮕﺬاﺭﻱ ﻭﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﻳﺰﻱﻓﺮﻫﻨﮕﻲ
**هنرمند قدیمی تئاتر کاشان

 

 


دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *